کد مطلب:253577 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:286

رسوائی توطئه گران
الف: در ایام متوكل زنی ادعا می كرد كه من زینب، دختر فاطمه ی زهرا علیه السلام هستم. متوكل گفت: از آن زمان تا به حال سال ها گذشته و تو جوانی! وی گفت: پیامبر دست بر سر من كشیده است و هر 40 سال جوانی بر من برمی گردد.

متوكل مشایخ ابوطالب و فرزندان عباس را جمع كرد، همه گفتند: او



[ صفحه 212]



دروغ می گوید و ابن الرضا امام هادی علیه السلام را بیاورید تا ادعای او را باطل كند. امام علیه السلام حاضر شد و به او فرمود: گوشت فرزندان فاطمه بر حیوانات درنده حرام است. سپس به متوكل گفت: اگر راست می گوید، او را پیش حیوانات درنده بفرست. آن زن خودداری كرد، لیكن حضرت وارد باغی شد كه درندگان در آن بودند.

مردم دیدند تمام شیران و حیوانات درنده در برابر حضرت خضوع می كنند. حضرت بیرون آمد و دستور داد، آن زن به باغ برود وی بسیار ترسید و گفت: من به دروغ ادعا كردم.

فقر و بیچارگی سبب چنین ادعایی شد. متوكل قصد كشتن او را داشت مادرش آن زن را شفاعت كرد. [1] .

ب: گروهی از بدخواهان به متوكل گفتند: امام هادی علیه السلام آیات شریفه ی (و یعض الظالم علی یدیه یقول یا لیتنی اتخذت مع الرسول سبیلا یا ویلتا لم أتخذ فلانا خلیلا)، كه حكایت از پشیمانی شخص ستمگر در قیامت را دارد، به عمر و ابوبكر تفسیر می كند.

متوكل به آن افراد گفت: چگونه باید با امام هادی علیه السلام برخورد شود؟

آنان گفتند: مجلسی تشكیل بده و شیعه و سنی را دعوت كن. آنگاه از امام هادی نیز دعوت كن و از او بخواه تا این دو آیه را تفسیر كند.

وقتی مجلس را تشكیل داد و از امام علیه السلام از تفسیر دو آیه پرسید؛ امام علیه السلام بی درنگ فرمود: آنان دو مردی هستند كه خداوند در این دو آیه



[ صفحه 213]



نام آن ها را با كنایه ذكر كرده، نه با صراحت و خداوند با پوشیدن نامشان بر آنان منت نهاده، لیكن رئیس مؤمنان دوست دارد چیزی را كه خداوند پوشانده، آشكار كند. متوكل گفت: نه، دوست ندارم. به این ترتیب توطئه ی بدخواهان و متوكل خنثی شد و امام با كمال سرافرازی از مجلس بیرون رفت. [2] .


[1] بحار، ج 50، ص 149.

[2] بحار، ج 50، ص 214.